- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت حضرت قاسم علیه السلام
ای گدایان رو کنید امشب که آقا قاسم است تا سحر پـیـمانه ریز کـاسۀ ما قاسم است یادمان باشد اگر روزی بقـیع را ساختیم ذکر کاشیهای باب المجتبی یا قاسم است از همان روزیکه رزق نوکران تقسیم شد کربلای سینه زنهای حسن با قاسم است این کریمان به نگاه خود گره وا می کنند آنکه عمری درد ما کرده مداوا قاسم است گوسفندی نذر او کردیم و مُرده زنده شد آنکه نامش میکند کار مسیحا قاسم است روی ابرویش اگر تحت الهنک بسته حسین در حرم زیباترین فرزند زهرا قاسم است نعره زد: ان تُنکرونی ریخت لشکر را بهم وارث شیر جـمل شاگرد سقـا قاسم است مرد نجمه بود و صاحب خیمه شد در کربلا سایۀ روی سر مادر به هر جا قاسم است با اشاره هر کجا میگـفت: یا زینب ببین آن سر عمامه بسته روی نیها قاسم است چونکه قاسم بود بین گـرگهـا تـقـسیم شد یوسف پاشیده از هم بین صحرا قاسم است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم با سیدالشهدا علیهم السلام
اذنم بده عـمو که دلـم تنگ اکـبر است از دیدن غـریبی تو! مرگ بهتر است قاسم به خیمه باشد و تو غصه میخوری؟ آمـادهام چـرا تو دل از من نـمیبری؟ هر لحـظه بیـشتر قـفـسم تنگ میشود تو غصه میخوری نفسم تنگ میشود مثل حبیب و عون و وهب،عابس و زهیر یک ذره کن دعا که شوم عاقبت به خیر خیـر اسـت گر زره نـشـد انـدازۀ تـنـم چون در عوض عبای تو گردید جوشنم راضی است فاطمه ز من آیا سؤال کن فـرزند و نایب حـسنـت را حـلال کـن سمتم روانه لـشگـری از نیـزه دار شد گـفـتم عـلـی ولی بـدنـم سـنگـسار شـد حرف از علی به فرق تو شمشیر میزنند حرف از حسین، گر بزنی تیر میزنند هم دل شکست و هم سرم اینجا شکسته شد هم سینه مثل سیـنۀ زهـرا شکـسته شد مـولا بـیا نـیـامـده تـا سـوی مـن اجـل بـار دگر بـبـیـنـمت احـلی من الـعـسل لحظات آخر است عمو جان شتاب کن بـار دگـر مـرا پـسر خـود خـطاب کن مثل عـلی سرم سر زانـو بگـیر عـمو خاک از رخم شبیه رخ او بگیر عـمو آهـستـه تـر بـبـر به حـرم پـیکـر مـرا آرام کـن هـم عــمـه و هـم مـادر مـرا این است حرف آخرم ای شاه عـالمین صد جان همچو من به فدای تو یا حسین
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت قاسم علیه السلام
بکش تو تیغ وببین چند حنجر آماده است برای چوبۀ چوگـان تو سر آماده است زمین تـوان تحـمل نـداشت جلـوه کنی برای محشر روی تو محشر آماده است برای سجده به محـراب طاق ابـرویت هزار جبهه مسلمان و کافر آماده است کـدام نـطـق تـوانـد که از تو دم بـزنـد برای مدح تو در عرش منبر آماده است ملازمان تو اطهار وجن وانس وملک کـنار سلطنت شاه، لـشکـر آماده است اشاره از تو به سر تاختن به عهدۀ ما همیشه دور و برت سیل نوکر آماده است بین که در سر بـازار حُـسن، شهـزاده چقـدر از نـبی مصر بهـتر آماده است به جـای آب فـراتی که قـسمـتت نـشده ببین که یکصدُ ده جرعه کوثرآماده است کـریم، ابن کـریـمی تعجـبی هم نیست گدای دست تو چندین برابر آماده است هـزار بار بـمـیرم، دوبـاره زنـده شوم برای پیـشکشی جان دیگر آماده است
: امتیاز
|
مناجات با سیدالشهدا و شهادت حضرت قاسم علیهم السلام
برای بار غـمت شانهای خـم آوردم بگیر دست مرا، جـان تو کم آوردم اگر غـروب دهم پیـشـتان نشد باشم دلم خوش است که با اشک مرهم آوردم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیه السلام
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است ترسی از تیر ندارد زرهاش پیرهن است بنـد نعـلـین اگـر پـاره شـود بـاکی نیست داغی خـاک برایش همه مثل چمن است شور و شوق حسنی داشت که ثابت میکرد سیزده سال به دنـبال حـسینی شدن است جان سر دست گرفت و به دل میدان برد خواست با عشق بگوید که عموجان من است ناگهان از همه سو نعـره کـشیدند که آی تیرها! پر بگـشایید که او هم حسن است نه فرات و نه زمین، هیچ کسی درک نکرد راز این تـشنه که آمادۀ دریـا شدن است مـثـل زنـبـور بر او تـیـر فـرو میریـزد هرکه را این همه کندوی عسل در دهن است مــشـتـری هـای فــراوان فـــراوان دارد هر کسی نقره، طلا، هر که عقیق یمن است
: امتیاز
|
شهادت قاسم بن الحسن علیه السلام
می رسد نوبت خورشید شدن آهسته سپـر غـربت خـورشیـد شدن آهسته نقل هر صحبت خورشید شدن آهسته قمر حضرت خـورشید شدن آهسته زودتـر می رود آنکـس که مهـیـا باشد مـرد آن است که با سـن کـم آقـا بـاشد آسمان چشم به این واقعه حیران دارد باز انگـار که دریا تب طوفان دارد ماه در دست خود آیینه و قرآن دارد پسر شیر جـمل عزم به میدان دارد دل پـریـشان خـزان بود بـهـارش آمـد قــسـم مــادر او بــود بـه کــارش آمـد میرود تا جگرش را به تماشا بکشد بین میدان هنرش را به تماشا بکشد تب مستی سرش را به تماشا بکشد باز رزم پـدرش را به تماشا بکـشد قـصد کرده ست ببـیـنـنـد تجـلایش را ضرب دست حسنی، قامت رعنایش را خودش عمامه شد و جوشن او پیرهنش انبیا پشت سرش لحظۀ عازم شدنش گر گرفتند همه از شرر سوخـتـنش دشت لرزید ز فریاد انا بن الحسنش دل به شمشیر زد و لشگر شامی افتاد حمله ای کرد وز آن خیل حرامی افتاد هرچه جنگید عطش تاب و توانش را برد سوخت، بارید عطش تاب و توانش را برد باز لرزید عطش تاب و توانش را برد ناگهان دید عطش تاب و توانش را برد دید دور و بر مرکب همگان ریخته اند دور تا دور تنش سنگ زنان ریخته اند تیغ بر فـرق سرش زد و آخر افتاد بی رمق بود ازین فاصله با سر افتاد سعی می کرد نـیـفـتد ولی بدتر افتاد عمه می گفت بخود جان برادر افتاد به زمین خورد به دور تن او جمع شدند گرگها برسر پـیـراهن او جـمـع شـدند فرقش از تیغ عدو وا شده، ای وای حسن کمرش از دو جهت تا شده، ای وای حسن چقدر خوش قد و بالا شده، ای وای حسن پهلویش پهلوی زهرا شده، ای وای حسن عمو از سوز جگر داد زد آه ای پسرم من چگونه بدنت را ببرم سوی حرم؟ دست زیـر بـدنت تا بـبـرم می ریزد بدنت را که به هرجا ببرم می ریزد مـطـمـئـنا پـسـرم را ببـرم می ریزد نبـرم جـسـم تو را یا ببرم می ریزد خـیـز قـاسـم که ببـیـنی چـقـدر تنـهـایم وای از خـجـلت من پـیـش امـانـتـهـایم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم با سیدالشهدا علیه السلام
عمو بگو چه کنم تا به من محل بدهی شبیه اکبر خود فـرصت عمل بدهی عمو بگو چه کنم تا دلت به دست آید برات رزم به شیـر یَـل جـمل بدهی چه میشود که به شاگرد رزم عباست نظـر کنی و به دستان او کتل بدهی لب ترکتـرکم تشنـۀ محـبّت توست چه میشود ز لبت کامی از عسل بدهی چنان میـانۀ این بزم میدرخـشم که به یـادگـار حسن کُـنیـۀ زُحـل بدهی شبـیـه مثـنـوی شـاعـرانـهای شـدهام ولی خوشم که به من رتبۀ غزل بدهی میان جمعی حرامی ببین اسیرم من عمو بیا که نجاتم از این جدل بدهی بیا، مـگـر تو به عِـلـم امـامـتـت آقـا برای بردنم از خاک، راه حل بدهی بیا بـبین همۀ دشت پُـر شد از بـویم برای نجـمه بـبر انـدکی ز گـیـسویم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم با سیدالشهدا علیه السلام
ای عـمو من پسر فـاتـح جنگ جـمـلم نـوۀ شـیـر خــدا، سـاقـی جـام عـسـلـم داده حق، تحت غمت سلطنت لم یـزلم عاشقِ كـشته شدن، بـرسر عهـد ازلـم شـور شـیـدایی قـاسـم بنـگـر سلـطـانـا جان چه باشد كه به پای تو بریزم جانا؟ "دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند" با دم نـیـمـه شبـت" آب حـیـاتـم دادند" در رهـت درد سـتـون فــقـراتـم دادنـد بـا بـلایـای عـظـیـمـت درجـاتـم دادنـد دوش از چشم غزال تو غزل می بارید از لب تشنۀ من شـورِ عـسل می بارید عـرفـه حـال منـاجـات تو را می دیـدم عـشق بازی تو را وقت دعا می دیـدم چشم گریان تو را خـون خـدا می دیدم در تـمنّـای تو تسلـیم و رضا می دیـدم همه حیران تو بودند و تو گرم دیـدار ظاهر امـر دعـا بود ولی نه... انـگـار داشـتـی از سـفـر کـربـبـلا مـی گـفـتی سخن از دست و سر و سینه و پا می گفتی حرف از شاهرگ خود به خدا می گفتی قصّۀ چوب و لب و تشت طلا می گفتی ماه از دیده به دنبال تو...کوکب می ریخت عرض حاجات تو غم در دلِ زینب می ریخت از خدا خواستم آن لحظه شوم قربانت جـان نـاقـابـلـم ای شـاه فــدای جـانـت سینه و دست و سر و پام بلا گردانت عـازم عـرصۀ میـدانـم...و با فـرمانت عرصه بر سینۀ سودایی من تنگ شده دل این قـوم خطا پیشه ببین سنگ شده حال اگر جان ندهم در ره جانان، ای وای یا نباشم به هوای تو پریشان، ای وای نروم زیر سم سخت ستوران، ای وای نشكند در ره تو دنده و دندان، ای وای پـدرم دوش خـطابی به من شیـدا كرد گـفـت باید تبـعـیّـت ز گـل زهـرا كرد دل غرقِ شررم فدیۀ عشقـت ای عشق كاسۀ چـشم ترم فدیۀ عشقـت ای عشق استخوان های سرم فدیۀ عشقـت ای عشق بـدن بـی سـپرم فدیۀ عشقـت ای عشق تو رضایت بـده ورنه به عـلمدار قسم قـسمت می دهم آقا به قـد و قامت خـم من و شمشیری و عمّامه ای و پیرهنی در دل قـاسـم تو نیست غـم بی کـفـنی می روم تا كه بگویم تو همه عشق منی حـسنـی ام حـسـنی ام حـسنـی ام حسنی جوشن من نفس تو؛ به زره حاجت نیست كفش عشاق بلا را به گره حاجت نیست قـلـبـم از مهـر خـدایـی تو آكـنـده شده وقت یك حملۀ طـوفـانی كـوبـنـده شده می روم تا كه ببیـنند...حسن زنده شده بنگـر لشگـر كوفه چه پـراكـنـده شده! تیغ حـیـدر به كـمر بسته ام و می تازم دست و سر در وسط معركه می اندازم گرچه در راه غـمت از همه بیمارترم من از این لشگر بی ریشه جگردارترم سیـزده سـالـه ام و از هـمه سـردارترم به كـمـند غـم عـشـق تو گـرفـتـارتـرم نــوۀ صـف شـكـن حــیـدركـرار مـنـم دست پـروردۀ عـبـاس عـلـمـدار مـنـم ای عمو از حرم آهسته خودت را برسان تا نگـاهم نشده بسته خودت را برسان می زنم نالـۀ پیوسته خودت را برسان بر سر پیكر این خسته خودت را برسان حـسنی زاده ام و خُـلـق کـریـمـی دارم شـكـرُ لله، بــلاهــای عـظـیـمــی دارم قاسمت در وسط معـركه غـوغا كرده پـدرم لب به تشكّـر ز گـلـش وا كـرده دشمنت تیـغ به فرق سرِ من جا كرده؟ روح من عزم سفر جانب زهرا كرده با تن غرق به خون باز رجز می خوانم مـی روم مـنـتـظــر آمـدنـت مـی مـانـم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم با سیدالشهدا علیه السلام
ای بـادۀ وصال تو اَحـلی مِنَ العسَل بشتاب ای عمو که بگیری مرا بغل حیرت گرفته،چشمِ دلیـران کوفه را هَل مِن مبارزَم شده همچون یلِ جمَل صفـیـن پیـشِ چـشم من آمد دقـایـقی تا نهـروان زدم به همه کوفـیان بَدل لشگر که امتـدادِ اَنابن الحـسن شنـید جا خورد از صَلابتِ این جنگ و این جدَل بـس افـتـخـار در رهِ تـو آفــریــده ام دیدند اهلبیتِ تو را شاد از این عمل با هم سپـاه کوفه همه هم قـسم شدند تا هُـرمِ بُغـضِ خود بنـشـانـند لااَقـل یک کوچه باز شد،پس از آن در محاصره این سینه ام شکست و به زهرا شده مثَل شد شَرحه شَرحه، پیکر رعنای قاسمت لبریز شد ز کُـنج لبم شهدِ این عسل یکـدَم اگر که دیـر بیـایی، سرم روَد خواهم بخوانم از غمِ تو آخرین غزل چشمِ حسن به سوی حسین است،تا روَد رأسِ تو روی نیزه و زینب به روی تَل پیر و جوان ز نیَتِ من فیض میبرند باقـیست این مبارزه در خاطـرِ مِلل
: امتیاز
|
شهادت قاسم بن الحسن علیه السلام
بین میدان قـاسم است یا مـاه تابان آمده؟ سیـزده سـاله تـریـن پـیـرِ جـوانـان آمـده آن قدَر شوق پریدن در دلش دارد که او بند کـفـشـش را نبسته سـوی میـدان آمده
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت قاسم
ای گـل ریحـان بُـستـان حـسن قاسمی و روح و ریحان حسن سرو، مات از قامت دلجوی تو ماه، حـیران شد ز ماه روی تو روی تـو آئـیـنـۀ حُـسن حَـسـن لالـۀ زیـبــای آن زیـبـا چــمـن نوجـوانی و به پـیران رهبری رهـبـری آزاده و روشـنگـری ای دلت پُر زآب و تاب معرفت تـشنـگـان را داده آب معـرفت تا چـراغ عـاشـقـی افـروخـتـی عشق بازان را تو عشق آموختی ای ز نور کبریا روشن ضمیر سینهات روشن شد از مهری منیر ای به روز امتحـان مرد عمل وی شهادت را تو احلی من عسل تاشهادت را تو کردی انتخـاب ماند حسرت بر دل از لعل تو آب ای لبِ خشک تو رشک سلسبیل آفرین گـفته به رزمت جبرئیل ای زصهبای شهادت مست مست وی پدر را داده در طفلی ز دست از وصال روی تو خـون خـدا یـاد می کرد از جـمـال مجـتبی ای حسین ومجتبی را نور عین تا شنـید آوای دردت را حـسین گـفت لبیک ای عـموجان آمدم بـهـر دیــدارت شـتـابـان آمــدم آمــدم ای نــور چـشـمـان تـرم یـــادگـــار یـــادگــار مــــادرم ای زخونت گشته صحرا لاله گون دست وپا کمتر بزن درخاک و خون گریم و نالم براین عـمـر کمت سخت میسوزم ز سوز ماتمت ازچه غم غرق ملالت کرده است سمّ اسبان پـایـمالت کرده است دوست دارم همچو گل بویت کنم غرق بوسه روی نیکـویت کنم اشک میگـیـرد ره چـشم مـرا چون روم بی تو بسوی خیمهها جسم پاکت را به خیمه میبرم مـیگـذارم در کــنــار اکـبــرم از فـروغ حُسن نـورانی شدی در منای عـشق قـربـانی شدی زد شرر این غم دل وجان مرا ای وفائی گریه کن زین ماجرا
: امتیاز
|
شهادت قاسم بن الحسن علیه السلام
بر لـبـت غـیـر ثـنـا گـفـتن معبود نبود در صـدای تو بجـز نغـمـۀ داوود نبود سر زدم خیـمه به خیمه ولی اندازۀ تو هرچه گشتم بخدا یک زره و خوود نبود
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت قاسم
چگونه جـسم تو را تابه خـیمهها ببرم تو تـکّـه تکـهای بـاید جـدا جـدا بـبـرم نـشـسـتـهام به کـنـار تـن تو مـیگـریم به فکر رفتهام آخـر چسان تو را ببرم مرا که داغ علیاکبرم زمین زده است نمیشود که تـنت را به روی پـا ببرم اگرچه نیست به دوشم ولی اگرهم بود نمیشد این بـدنـت را روی عـبا ببـرم برای اینکه دگر خردتر از این نشوی تن شکستهات از زیر دست و پا ببرم یتـیـم بـودی و اینها نـوازشت کـردند به زودی این خبرت را به مجتبی ببرم
: امتیاز
|
شهادت قاسم بن الحسن علیه السلام
اعـجـاز مجـتـبـایـی و آقـا شـدی ولـی خود کوه طور هستی و موسی شدی ولی جـای زره کـفـن به تنت کرد تا عـمو رفتی به سوی لشکر و تنها شدی ولی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم علیه السلام قبل از شهادت
پشت خـیـمه قـدمزنـان به دعـا داشـت بـا درگــه خــدا نـجــوا چــــارۀ درد را نـــمــیدانــــم او غریب است من که میدانم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم با سیدالشهدا علیه السلام
چه خوش است رنج و محنت به ره وفا کشیدن چه خوش است ناز جانان همه را به جان خریدن چه خوش است جان سپاری به قدوم چون تو یاری به منای کـربلای تو شها به خون تپـیدن چه غمی ز بی پناهی به حضور چون تو شاهی که خوش آیـدم به راه تو شها بلا کشیدن چه شود اگر عموجان بروم به سوی میدان که خوش است از تو فرمان و زمن به سر دویدن چو غزال مجتبی شد ز میان خیمه بیرون بـشتـاب از پـی آمـد شه دین برای دیـدن چه عمو! چه نوجوانی! چه گلی چه باغبانی به حسن صبا خبر ده که چه جای آرمیدن بشکافت کوفیان را صف و زد به قلب لشکر چه خوش است از غزالی همۀ گرگها رمیدن زند آتـشم به هـر دم، غـم شاهـزاده قاسم بنگر به دست گلچین گل نوشکفته چیدن
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم علیه السلام
از خون به دستِ خویش حنا می كِشم بیا هـر لحظــه انتظارِ تو را می كِــشم بیا در حجله پیشِ پــایِ تو پا می كِـشم بیا چه حســرتی برایِ عبــا می كِشم بیــا دور و بـرم بـدونِ تو آشــوب می شود گــلــزارِ تشنۀ تو لگـد كــوب می شود معــنـا نــداشت با تو یتیمی بــرای من از بسكه داشتــی همه گونه هــوایِ من دیگر نمانده جوهـره ای در صدایِ من شن های داغ پُــر شده از ردِّ پـایِ من تــنهــائـیـت در آتشِ آهــم مقــیــم كرد دیــدی مرا دچــارِ بــلائی عظیــم كرد تغـییر كــرده شكــلِ سَــرم، زودتر بیا سر نیــزه رفت تا جگــرم، زودتـر بیا در معرضِ دو چــشمِ تــرم زودتر بیا شد تكّه تكّــه بــال و پــرم زودتــر بیا تا قــابــلِ شنــاخــتــنــم، از حــرم بـیا تا جــان نــداده از غم من مــادرم بیــا سر نیــزه نقشِ پیـرهنم بد كشیده است رویِ هِجا هِجــای تنم مَـدّ كشیده است گــلدسته ای حــوالیِ گـنبد كشیده است مژده بده، یتیــمِ حسن قــدّ كشیده است این لشكـر ســواره مرا دوره كرده اند تنها به یـك اشــاره مرا دوره كرده اند قــدرِ دعــایِ هــر سحــرت را نداشتند اصـلاً تحــمــلِ پــدرت را نــداشتــنــد نه، چــشــمِ دیــدنِ پســرت را نـداشتند از من تــوقــعِ سپــرت را نــداشتــنــد بر خاكِ این كـویر مــرا پهن كرده اند جایِ كمی حصیر مــرا پهـن كرده اند در چنگِ ظلمِ چند نفر زخم خورده ام حالا بیــا ببین چقــدر زخــم خورده ام از دستِ قومِ تنگ نظر زخم خورده ام خیلی شبیهِ زخــمِ تَبَــر زخم خورده ام جان می دهم كه باز بگیری ببر مــرا حَظّ می كنم دوباره بخــوانی پسر مرا
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت قاسم علیه السلام
لالـــۀ ســــرخ پـــرپـــرم قـــاســـم سـیــزده ســالــه یــــاورم قـــاســـم مــاه من بین چـگــونه در غــم تــو ریــزد از دیــده اخــتــرم قـــاســـم تــا تـــن پــــاره پــــاره ات دیــــدم تــازه شــد داغ اکــبــــرم قـــاســـم سخت بــاشد مــرا که همچـو تویی جــان دهــد در بــرابــرم قـــاســـم سخت تــر ایـنکــه در وداع حــرم تشنــه لب رفـتی از بــرم قـــاســـم من تــو را بــوده ام به جــای پــدر تــو بــه جــای بــــرادرم قـــاســـم آمــــدنــــد از بــــرای دیــــــدارت پــــدر و جّــد و مــــادرم قـــاســـم لب تو خشک و چشم من دریـاست ایــن بــود داغ دیــگــــرم قـــاســـم خیــز ای تشنـه لب بنــوش بنــوش آب از دیــــــدۀ تـــــرم قـــــاســـــم تــن پــاک تــو را تــک و تــنــهــا بســوی خیــمـه می بــرم قـــاســـم تن به خاک و سر تو همسفر است در ره شــــام بــا ســــرم قـــاســـم سوز «میثم» شراری از دل ماست شــافعش روز محــشــرم قـــاســـم
: امتیاز
|
شهادت حضرت قاسم علیه السلام
آیــیــنــۀ مرد جــمــل آمــد بـه مـیــدان یک شیــر دل مانند یــل آمـد به میـدان با سیــزده جــام عســل آمـد به میــدان ای لشگــر کــوفه اجــل آمد به میــدان باید که قبــر خــویش را آمــاده سـازید در دل جگــر دارید اگر بر او بتــازید رفته به بابایش که اینگونه شریف است از نسل پـاک صاحب دین حنیف است قاسم اگر چه قدّ و بالایش ظریف است امّا خدایی او سپـاهی را حــریف است گوید به او عمّــه: به بدخــواه تو لعنت مــه پــارۀ نجمه! به بـدخــواه تو لعنت شــاگــرد رزم حضــرت عبـاس، قاسم آمــد ولــی در هــیــبــت عبـاس، قاسم در بــازوانش قــدرت عبــاس، قــاسـم به به که دارد غیــرت عبــاس، قــاسم عـمّـامـۀ او را عمـویش با نمـک بست مانند بابایش حسـن، تحـتالحنک بست قــاســم حــریف تن به تـن دارد؟ ندارد این نوجوان جـوشن به تن دارد؟ ندارد چیــزی کـم از بابا حســن دارد؟ ندارد اصـلاً مگــر دشمن زدن دارد؟ نــدارد ازدی کجــا و شیــر میــدان خطــرها قــاسم بُــوَد رزمنــدۀ نســل قــمــرهــا وقت پریدن ناگهان بال و پرش ریخت یک لشکری را ریخت آخر پیکرش ریخت از میمنه تا میسره روی سرش ریخت از روی زین افتاد قلب مادرش ریخت مثــل مدینه کــوچـه ای را بــاز کردند پرتــاب سنگ و نیزه را آغــاز کردند
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در حضرت قاسم علیه السلام
چشمی که بسته ای به رخم وا نمی شود یعــنی عــمــو بــرای تو بـابـا نمی شود ای مهربان خیــمه، حــرم را نگــاه کن عــمــه حــریف گریــۀ زنهــا نمی شود تا جان نــداده مــادرت از جــا بلـند شو زخــم جگــر به گـریه مــداوا نمی شود باید مرا به سمت حــرم با خودت بری من خــواستــم که پــا شوم اما نمی شود باور نمیکنم چه به روزت رسیده است اینقــدر تکه سنگ که یکجــا نمـی شود بی تو عمــو اسیــر تماشــا شده بـبـیـن قــدت شبـیـه قــامت سـقـا شــده بـبـیـن مثل دلــم تمــام تـنـت زیـر و رو شــده دشتی از آه شـعله زنت زیر و رو شده پیــراهــنی که بر بــدنـت بود کـنـده اند پیراهنی که شد کـفـنـت زیر و رو شده
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم علیه السلام
آمــدم جــان عمــو درک منــای تو کنم خــویش را لایق دیدار خــدای تو کنــم کـرده ام عـزم به جای پـدرم ای مـولا جــان ناقــابل خود را به فــدای تو کنم مادرم کرده به عشق تو کفن پوش مرا که ز خون سرخ رخ کربـبـلای تو کنم من که بهتر نِیَم از اکبر گـلـگون کفَنت اذن جنگــم بده تا جـلـب رضای تو کنم سیـزده سال نشستم به اُمیــدی که سرم بر ســر نیــزه عـلـمــدار لــوای تو کنم من یـتـیـمـم ز محبّت دل قــاسـم مشکن چه شود گر که مَن سعی صفای تو کنم رو سپیدم به بر فــاطمه کن جــان عمو تا که در نزد پــدر حمد و ثنای تو کنم
: امتیاز
|